غریبانه منتظرت بودم و صبورانه سر بر بالین خیال تو ،در کوچه های غربت سر نهاده ام
چشماهیم به رویت جمال تو جاروب،حیات دل را خلوت از نام تو کرده ام
صبر را بهانه برای تو درآغوش کشیده ام
نمیایی !!؟
انتظار دارم که تو بیایی
چه انتظار غریبی...
******
سلام
کمی خسته ام ؛ می نویسم
ولی شاید با بغضی بنویسم که صدای هق هق آن ، در کوچه های انتظار آشنای توست
زمان در گذر است ...
عمر شتابان مرا به وادی بادیه نشینان فراق های دلتنگی ، میکشاند
افسوسی توام با آه ...
چشمانم می لرزد
اشکهایم لغزان لغزان روانه است ...
سخت بی قرارم ...
یادم افتاد که بگویم :
بی قراری هایم شده کوله باری از درد و خستگی این زمان
این زمان جانکاه ،فرسود مرا !
دلم ...
دلم به سادگی بی قراری هایم بغض میکند و "میسوزد"...
قرارت هر زمان که نزدیکم میکند بی قرارم میکند .... و "میسوزم"
بغضم پر از هوای آمدن است
نی و نایم ،صدای آمدن است
یادت باشد... خسته ام...
خسته ام....!